من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
پنجه می سایم بر پرده شب
ای دریغ...!
شب تاریک مرا روزنه ای نیست که نیست
آسمان ابری و شب طولانی...
خانه تاریک و هوا بارانی...
نه کسی حلقه به در می کوبد!
نه کسی حال مرا می پرسد
نفسم تنگ شده در سینه
خانه چون دخمه مرا می بلعد
آه ای مردم شهر
من در این دخمه بی نور و هوا می پوسم
می میرم...
آه ای مردم شهر....
ای رها از غم پنهانی ما....
آنکه افتاده در این کنج بلا انسان است
انسان است...!
نظرات شما عزیزان:
|