ای شمع امشب به پای سوختنت می نشینم و با تو هم آواز می شوم.
می خواهم به درد دلت که مثل دل من میسوزد گوش جان بسپارم.
ای شمع،هرگز کس را از دردت و رازت باخبر شده است؟
آبی بر آتشت افشانده است؟
ولی امشب من برای تو گریه می کنم.
من که سالها به جای چشم هر عاشقی گریه کرده ام و برای هر سوخته ای فریاد کشیده ام.
من هم مثل تو گریه ی بی شیون کرده ام.
اما...
نه مثل تو که صبح خاموش میشوی
من شب و روز در آتشم.
ای شمع قصه ی غصه ی تو را من می دانم.
بگو!
کدامین دل داغدار تو را گریانده است.
درد و داغ پروانه را با تو گفتند و آنقدر گریه کردی و سوختی.
ای شمع از راز دل من کسی آگاه نیست.
ای شمع من و تو شیوه ی گریستن را بلدیم و گریستن بی شیون را ما بنا کردیم.
ای شمع از آتش دلت من آگاهم
من که به جای چشم هر عاشقی گریه کرده ام
امشب من برای سوختنت گریستم ولی برای سوختن من
چشمی....
ای شمع چه راز و رمزها در دل داری که گریه میکنی.
برای ماتم خود هست یا ماتم پروانه؟
ای شمع ما هر دو افسانه ایم
بسوز که کار من و تو سوختن است
و
سوختن
و
سوختن
....
گرفته شده از وبلاگ روياي خيس به نويسندگي تبسم
گرفته شده از وبلاگ